فـرهنگ، هنـر و ادبیـات

 

صدایت خسته و زخمی است

زخمه بر تار روح

وحشی و پرخشم

پلنگ دل در ققس سینه.

بخوان ای کولی مغموم!

همراه نسیم شوخ سحر

همگام توفان سیاه شب

خونی که بر لب توست

پاره های جگر ماست

و با من بگو که آنهمه عشق و شور

چگونه بر لبان تو می رقصند!

اکنون در این سکوت نیمه شب غمگین

در این دقایق متورم از صاعقه ی فریاد

تنها تو نمی خوانی

تنها تو نمی رقصی

همه ی سلولهای ما با تو

همخوان و همرقصند.

شب، از نیمه شده است

من با تو می خوانم

و دریای درد را میزبانم

و خاک را می مزم در همآغوشی کویر.

 

یادت هست آغاز آفرینش را ؟

موسیقی سکوت بود و ترانه ی جاری عشق

یک بی نهایت ، حس بود و شور

تو بی صدا می خواندی

ترانه ی یک خانه به دوش مغموم را

و دل من که هنوز نرسته بود

در دل هستی می رقصید

در گوشه ای از آسمان

پشت یک ستاره ی خاموش.

 

بخوان تو ای کولی مغموم!

عطر منتشر هزار حادثه با توست

هزار حادثه بهار!

هزار حادثه زندگی!

هزار حادثه خاموشی!

هزار خاموشی  فریاد!

من! فریاد خاموش توام

در این سرمای فراموشی.

زندگی را که نه

مرگ را می جویم!

تازگی ها از کوچه ی دل تو گذر نکرده است ؟

I Love to live

آخرین فریب « بودن » است

آخرین حلقۀ فریب

و اولین نغمه ی خود فراموشی!

در گوش من امشب

کسی از « رفتن » نمی گوید

و « ماندن » شعر بی وزن هستی است.

 

بخوان ای کولی مغموم!

من با تو می خوانم

در دل یک صدف غمگین

در ژرفنای دریای خاموشی.

روزی جاشوان نان

دهانم را می گشایند

و آب را در کوزه ی روحم می ریزند.

 

زندگی در این قرن

ترجمه ی کدام دفتر رنج است؟

و کدام دست سیاه

بر لب این تندیس ( ۱ )

نقطه وخال می گذارد؟

چشمان این بالایی سیاه

افسون هزار مار خوش نگار

دیدی چگونه سیاووش را درکشید

و هاملت را سوگوار پدر کرد؟

بر زانوان ابلیس آرمیده بود

در قرنهای لذت بهار آجین

امروز « پرنده قلبها که دیگر نیست » ( ۲ )

قامت برافراشته بر برج بلند شهر.

تو اما بخوان!

موج مرتعش ترانه ی تو

سنگی است ــ به نشانه ی رمی ــ بر پیشانی تندیس.

بخوان!

تا بشکند این حباب

این آبگینه ی سیاه.

هفت بار ضرب در هزار ضرب در هفت

بخوان!

با طول موج کوتاه

بخوان ای کولی  مغموم!

در حریم صدایت تا بیاساید جان

این جان منجمد!

                                     بیستم آذر ماه هفتاد و شش

== این شعر تحت تاثیر صدای زخمی تینا ترنر ( خواننده ی سیاهپوست آمریکایی) سروده شده است.

پانوشت:

۱- در اینجا منظور از تندیس، مجسمه ی آزادی است که در سواحل رنگ و ریا و ستم نیویورک جلوه می فروشد.

۲- وامی است از این بخش از شعر آیه های زمینی فروغ فرخزاد:

« و هیچکس نمی دانست

که نام آن کبوتر غمگین

کز قلب ها گریخته، ایمانست»   

+ نوشته شده در  چهارشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۰ساعت 0:42  توسط اکبر نبوی  |